روانشناسان، فراوان دربارۀ بلوغ زودرس جوانان سخن گفته و هشدار دادهاند.
کاش جامعهشناسان هم دربارۀ بلوغ عقلی دیررس در برخی جوامع بشری پیوسته هشدار میدادند و زنگهای خطر را به صدا درمیآوردند.
بلوغ دیررس، یعنی آنچه را که در سیسالگی فهمیدهای باید در بیستسالگی میفهمیدی و آنچه در پنجاهسالگی آموختی باید در چهلسالگی میدانستی. گاهی دیر فهمیدن به اندازۀ نفهمیدن، زیانبار است. وقتی کار از کار گذشت، نه پشیمانی سودی دارد، نه آگاهی.
جامعه نیز مانند انسان، دوران بلوغ دارد. جامعهای که دیرتر به بلوغ عقلی میرسد، آنچه را که مثلا باید در قرن بیستم میلادی میفهمید، در قرن بیستویکم میفهمد. پس در قرن بیستویکم چیزی را میفهمد که زمان آن گذشته است. بدین ترتیب، چیزی را که باید در قرن بیستویکم بیاموزد و مربوط به همان قرن است، نمیآموزد و به قرنی دیگر وامیگذارد. این دومینوی تأخیر همینطور قرنهای او را میبلعد و میان او و قافلۀ تمدن فاصله میاندازد.
بلوغ عقلی جامعه، نشانههایی دارد که مهمترین آنها، مسئولیتپذیری، توانایی در کار گروهی و فروتنی است:
جامعۀ فروتن، بلندپروازی نمیکند، اگرچه به دوردستها مینگرد؛ خیالاندیش نیست، اگرچه تخیلی قوی دارد؛ شعارهای خام نمیدهد، اگرچه از صدایی بلند در جهان علم و صنعت برخوردار است؛ به روی دیگران چنگ نمیاندازد، اگرچه دوست و دشمنش را میشناسد؛ به تجربههای جوامع دیگر ارج مینهد و چرخ را دوباره اختراع نمیکند، اگرچه آسیبها را هم میشناسد.
توانایی در کار گروهی را هم باید در دوران کودکی آموخت که متأسفانه نظام آموزشی ما هیچ برنامهای برای آن ندارد؛ بلکه پیوسته بر آتش تفکیکها و تقسیم آدمها به بهانههای گونهگون میدمد.
دربارۀ مسئولیتناپذیری ما ایرانیان نیز اگر شک دارید، این روزها سری به طبیعت بزنید. در ایام نوروز چند بار خواستم به توصیۀ حافظ عمل کنم و بر لب جویی بنشینم تا گذر عمر را ببینم؛ «کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس.» اما هر بار که بر لب جویی نشستم، آنقدر زباله و بیمرامی و زخم ظلم و جفا بر تن طبیعت دیدم که آه از نهادم برآمد. رفتار ما با طبیعت، گویاترین گواه بر مسئولیتناپذیری ما است و مردمی که رفتارشان با طبیعت این است، سرنوشتشان نیز همین است
نظرات شما عزیزان: